تا جان و سر فدا نکنم در وفای تو
حاشا که تن زند سر و جان از هوای تو
سودم همین بس است به سودای زندگی
کانجام کار جان و سر آید فدای تو
جز حسرتم چه حاصل از این عمر یافت
هر روز اگر به شوق نمیرم برای تو
چون زلف پیچ پیچ تو خواهم به کام دل
صد دیده ام فراز بود در لقای تو
گه بر جبین برآیم و گه در روم به جیب
گه سرنهم به دوش و گه افتم به پای تو
نگشاید آن گره که ز لعلت بدل مراست
جز خنده ای ز حقه ی مشکل گشای تو
با دعوی خلوص به جای بقای خویش
باقی مباد هرکه نخواهد بقای تو
در کشتنم مکن دو دلی کز کمال شوق
عین دعای ماست همان مدعای تو
کار صفایی از تو نیاید به کام من
با طبع زود رنجش دیر آشنای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در کوه پیش کبکان خواندم ثنای تو
کبکان شدند بسته به دام بلای تو
بر چشم سرمه کرده دویدند تا همه
روشن کنند دیده به عز لقای تو
ای چرخ پیر بندهٔ تدبیر و رای تو
ای اختران چرخ همه خاک پای تو
هرچند روشناند و بلند آفتاب و ماه
دارند روشنی و بلندی ز رای تو
جز کردگار عالم و سلطان روزگار
[...]
ای صدر دین و دنیا بادا بقای تو
منشیندا کسی بجز از تو بجای تو
بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب
بادا ببحر لهو طرب آشنای تو
بر کلک تست تکیه گه ملکت زمین
[...]
ای فخر روزگار من اندر ثنای تو
با دست عمر آنکه نجوید رضای تو
دارنده جهانی و جان آفرین خلق
منت بود که جان بدهند از برای تو
هربنده ای که طاعت تو ناورد به جای
[...]
ای بر میان چرخ کمر از وفای تو
وی بر زبان خلق دعا و ثنای تو
آراستست خطبه بفرخنده نام تو
وافروختست سکه بفر و بهای تو
انصاف نوبهار ز تاثیر عدل تست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.