گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای صدر دین و دنیا بادا بقای تو

منشیندا کسی بجز از تو بجای تو

بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب

بادا ببحر لهو طرب آشنای تو

بر کلک تست تکیه گه ملکت زمین

وز قدر بر سپهر برین متکای تو

کلک تو چون عصای کلیم پیمبر است

پیدا در و کرامت بی منتهای تو

بر کلک خویش تکیه زن اندر ثبات ملک

او اژدهای دشمن تست و عصای تو

اندر شفای تست همه خلقرا شفا

زانرو همی خوهند خلایق شفای تو

ای مهتران ملک همه زیر دست تو

وی سروران دهر همه خاک پای تو

یک موی تو که قیمت جان خلایقست

هست این کمین فضیلت قدر و بهای تو

ارزنده ای بدان که فشانند بر تو جان

ای صد هزار جان گرامی فدای تو

خردی که سوی خلد شد از نسل بزرگ

بادا کمی بقاش فزونی بقای تو

او را هزار سال بقا بود و حق نخواست

تا در بقای خویش نبیند فنای تو

بود از عطای یزدان نزد تو تا کنون

واکنون بنزد رضوان بود او عطای تو

فرخ لقای خویش نهان کرد از جهان

در آرزوی فرخ و میمون لقای تو

رفت از سرای خویش بتخت و سرای خلد

اندر دریغ و حسرت تخت و سرای تو

خاطر همه بمدح سرائیت بسته کرد

وین مرثیت نگوید مدحت سرای تو