گنجور

 
صفایی جندقی

آن گوی چوگان آزما چاه است یا سیمین ذقن

وآن طره اژدرنما مار است یا مشکین رسن

چوگان شکن گویش نگر، شیر افکن آهویش نگر

در هرخم مویش نگر، شهری پر آشوب از فتن

پیچان مویت کفر و دین، حیران بویت ماء و طین

شیدای خویت مهر و کین، یغمای رویت جان و تن

وصف تو در هر کشوری، حرف تو در هر دفتری

فکر تو در هر خاطری، ذکر تو در هر انجمن

سرمست وصلت عارفان، بیمار هجرت عاشقان

مجنون زلفت عاقلان، مفتون عشقت مرد و زن

ساقی بگردان جام می، مطرب بیا بنواز نی

شاهد کجا شد گو به وی، برخیز و برقع برفکن

رطلی از آب زرفشان، آن جوهر آتش فشان

اول صفایی را چشان، و آنگه بطی پیما به من