گنجور

 
صائب تبریزی

گریه از دل نبرد کلفت روحانی را

عرق شرم نشوید خط پیشانی را

لنگر درد به فریاد دل ما نرسید

تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را؟

دل آگاه ز تحریک هوا آسوده است

نیست از باد خطر تخت سلیمانی را

جان محال است که در جسم بود فارغبال

خواب، آشفته بود مردم زندانی را

جامه ای نیست به اندام تو چون عریانی

چند پنهان کنی این خلعت یزدانی را؟

زهر در مشرب من باده لب شیرین است

تا چشیدم قدح تلخ پشیمانی را

محو رخسار تو از هر دو جهان مستغنی است

مژه بیکار بود دیده قربانی را

آه ازین قوم سیه دل که گران می دانند

به زر قلب، وصال مه کنعانی را

نزند چون خط مشکین تو نقشی بر آب

مو برآید ز کف دست اگر مانی را

برندارم سر خود از قدم خم صائب

تا خط جام نسازم خط پیشانی را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۵۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجوی کرمانی

بده آن راحِ روان‌پرورِ ریحانی را

که به کاشانه کشیم آن بتِ روحانی را

من به دیوانگی ار فاش شدم معذورم

کان پری صید کند دیو سلیمانی را

سر به پای فَرَسَش درفکنم همچون گوی

[...]

صائب تبریزی

خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را

از دل گرم برافروز شبستانی را

گریه با سینه سوزان چه تواند کردن؟

نکند آبله سیراب، بیابانی را

باده خوب است به اندازه ساغر باشد

[...]

بیدل دهلوی

عیش داند دل سرگشته پریشانی را

ناخدا باد بودکشتی توفانی را

اشک در غمکدهٔ دیده ندارد قیمت

از بن چاه برآر این مه‌کنعانی را

عشق نبود به عمارتگری عقل شریک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
حزین لاهیجی

عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را

ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را

نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود

با من سوخته دل، سوخته دامانی را

هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چند غواص بری گوهر عمانی را

طلب از شط قدح جوهر رمانی را

نقش روی تو به چین برده مبرهن کردم

تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را

به نگه راز درون مردم چشمت دانست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه