گنجور

 
صفایی جندقی

به جز خار جفا زین گل عذاران

مرا نامد نصیب از خیل یاران

شدم پیر از فراقش در جوانی

نهالم را دی آمد در بهاران

گراییدم به عشق از شوق رفتم

به پای ناودان از زیر باران

کمان ابروی ما را گو به پرهیز

ز تیر ناله شب زنده داران

بیا واعظ ببین آن گونه تا من

نمایم با تو داغ سوگواران

تو تا خود زخم تیغش برنداری

خبر نایی ز سوز داغداران

به چشم عبرتش یک ره نظر کن

ولی غافل مشو ز آن تیر باران

ز جانان جور و ناز آمد تلافی

به پاداش وفای حق گزاران

ز صد گلزار بیزاری بجویند

بدین رخ گر ببینندت هزاران

نه تنها شد صفایی پای بندت

چو من سرگشته داری صد هزاران

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode