گنجور

 
صفایی جندقی

که گفتت تا بدین غایت شها روی از گدا گردان

ز بی رایی بگردان خوی و رویی سوی ما گردان

تماشای ترا بر کشته ی خویش آرزو دارم

بیا وین یک تمنا را پس از مرگم روا گردان

رخی بنما که سیمای ترا پایم ثنا گستر

قدی بر کش که بالای ترا گردم بلا گردان

یکی درخانقه باز آی و پیر پاک دامان را

به تن پیراهن تقوی گریبان وش قبا گردان

نگردانم دل از مهرت به کاوش های پی درپی

به طر آزمون یک چند کیش خود جفا گردان

جفا نیز ار نرانی دوستت دارم بحمدالله

ور این باور نمی داری شمار خود وفا گردان

ز چهر گلشن آرا خانه ام خلد برین آور

ز لعل روح بخشا کلبه ام دار الشفا گردان

به قرب و بعد از رایت نتابم رو ولی گفتم

که صبرم از خدا در خواه یا دردم دوا گردان

نعیم آخرت از دیگران ما را بس این مینو

بیا بزم صفایی را زرخ دار الصفا گردان