گنجور

 
فرخی سیستانی

بفزوده ست بر من خطر قیمت سیم

تا بنا گوش ترا دیده ام ای در یتیم

سیم را شاید اگر در دل و جان جای کنم

از پی آنکه بماند به بنا گوش تو سیم

از بناگوش تو سیم آمد و زر از رخ من

ای پسر زین سپس از دزد بود ما را بیم

زلف تو سیم تو از دزد نگه داند داشت

به خم و پیچ بر افکنده چو جیم از بر جیم

من چه سازم چکنم دزد مرا برده شمار

دزد رحمت نکند دزد که دیده ست رحیم ؟

زرگری باید کز مایه ما کار کند

مایه ما را و هر آن سود که باشد بدو نیم

من ثناگوی بزرگانم و مداح ملوک

خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم

سر فراز عرب و فخر بزرگان عجم

خواجه بو احمد خورشید همه آل تمیم

آن نکو سیرت و نیکو سخن و نیکو روی

که گه جود جوادست و گه حلم حلیم

نام جدان و بزرگان ز گهر کرده بزرگ

حری آموخته از گوهر جدان قدیم

ابر بارنده شنیدم که جوادست جواد

ابر با دوکف آن خواجه لئیمست لئیم

هر که گوید به کف خواجه ما ماند ابر

مشنوآن لفظ که آن لفظ خطاییست عظیم

ای جوانمردی آزاده دلی نیکخویی

که ترا یار نیابند به هر هفت اقلیم

میر صاحب بتو و دیدن تو شاد ترست

که بدیدار سماعیل مثل ابراهیم

خنک آن میر که او را چو تو حریست وزیر

خنک آن صاحب کو را چو تویی هست ندیم

در وزیری نکنی جز همه حری تلقین

در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم

لاجرم سوی تو آزاده جوان، بارخدای

ننگرد جز به بزرگی و به چشم تعظیم

هم کریمی کن کز بهر کرم یافته ای

بر بزرگان و کریمان و شریفان تقدیم

هنر و فضل ترا بر نتوانند شمرد

آن بزرگان که بدانند شمار تقویم

ادب صاحب پیش ادب تو هدرست

نامه صابی با نامه تو خوار و سئیم

با سخن گفتن تو هر سخنی با خللست

باستوده خرد تو خرد خلق سقیم

نام نیکو و جمال و شرف و علم و ادب

بادبیری بتو کردند دبیران تسلیم

به زمانی نکت و علم و ادب یاد کنی

وین ندیده ست درین عصر کس از هیچ فهیم

ای سرای تو نعیم دگر و زایر تو

سال و مه بیغم و دلشاد نشسته به نعیم

بس گلیم سیها کز نظرت گشت سپید

نظر تو سیهی پاک بشوید ز گلیم

در حریم تو امانست و ز غمها فرجست

شاد زی ای هنری حر پسندیده حریم

به همه کار امامی به همه فضل تمام

به همه باب ستوده به همه علم علیم

تاز کشمیر صنم خیزد و از تبت مشک

همچو کز مصر قصب خیزد و از طائف ادیم

تا بود عارض بت رویان چون سیم سپید

تا بود ساعد مه رویان چو ماهی شیم

کامران باش و می لعل خور و دشمن را

گو همی خور شب و روز آتش سوزان چو ظلیم

می ز دست صنمی خور که چو بوی خط او

ازگل تازه بر آید به سحر گاه نسیم

صنمی باز نخی تازه تر از برگ سمن

صنمی بادهنی تنگ تر از چشمه میم