گنجور

 
صائب تبریزی

ترا به هرگذری هست بیقراردگر

مرابجز تو درین شهر نیست یار دگر

ترا اگر غم من نیست غم مباد ترا

که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر

بگیر خرده جان مرا و خرده مگیر

که در بساط ندارم جز این نثار دگر

به کوچه باغ بهشتم زکوی او مبرید

که وا نمی شودم دل ز رهگذار دگر

ز آستان تو چون نا امید برگردم؟

که هست هر سرمویم امیدواردگر

بغیر عشق که از کاربرده دست ودلم

نمی رود دل و دستم به هیچ کاردگر

مراازان گل بی خار، خارخاری بود

زیاده شدزخط سبز خار خاردگر

ز طوق فاخته درخاک دامها دارد

ز شوق صید توهر سروجویبار دگر

غبار خط نشدامسال هم عیان ز رخش

افتاد مشق جنونم به نوبهار دگر

گرفته ام زجهان گوشه ای که دل می خواست

چه دام پهن کنم از پی شکاردگر

مرا بس است سویدای خال اوصائب

که مهرکوچک شه راست اعتبار دگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است

[...]

نشاط اصفهانی

بصید ما نظر افکند شهسوار دگر

بشهر ما گذر آورد شهریار دگر

اگر تو پای عنایت کشیدی از سرما

کشید سرو دگر سر زجویبار دگر

وگر تو برگ تلطف ببردی از بر ما

[...]

سحاب اصفهانی

کشیم بارز کویت به سوی یار دگر

بر تو یابد اگر غیر بار بار دگر

من از جفای تو در کار جان سپردن و تو

هنوز بهر هلاکم به فکر کار دگر

امید من ز تو امشب روا نشد گویا

[...]

صفایی جندقی

مرا نشان نظر باشد از نگار دگر

چرا ورای خیال تو نیست کار دگر

به یادگار تو زخمم به دل رسید و خوشم

که ماند تیر تو درسینه یادگار دگر

به یک خدنگ شکار افکنی که چون تو شنید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه