گنجور

 
صفایی جندقی

به بزمم دوش حورا پیکری بود

که هر عضوش به فردوسم دری بود

در آن مستی ندانستم سر از پای

که در سرم نهان با وی سری بود

دلی بگرفت و صد جانم عوض داد

درین سودا عجب سودآوری بود

نکردی ترک بالفرضش ز آغاز

در امکان ممکن ار زین بهتری بود

مذاق تشنه کامان را دمادم

به نوشین درج مرجان کوثری بود

به اخذ ملک بی سامان دل ها

به مژگان صف آرا لشکری بود

به منع سرکشی برگردن عقل

ز مشکین طره پیچان چنبری بود

دل و دینم ربود از یک تجلی

صفایی را عجب غارتگری بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode