بخش ۱۵ - حکایت آن دو صاحب جمال که یکی از خلق خوش عاقلان را دیوانه ساخته بود و دیگری از خوی بد آشنایان را بیگانه خویش کرده بود
دو سرو لاله رخ بودند همزاد
که از مادر بشکل آن دو کم زاد
چنان بودند در خوبی یگانه
که گفتی: نیست فرقی در میانه
اگر این یک ملک، آن یک پری بود
وگر این زهره، آن یک مشتری بود
بصورت گر بیک دستور بودند
ولی در سیرت از هم دور بودند
یکی بر خاطر هر خسته راحت
یکی از جور بر دلها جراحت
یکی بر سینه ها مرهم نهادی
یکی صد داغ دل بر هم نهادی
بت دلجوی را از حسن سیرت
بجان می خواستند اهل بصیرت
قدم هر جا نهادی بر سر کوی
ز بسیاری نگنجیدی سر موی
نگار تند خو هر جا نشستی
ز دست خوی بد تنها نشستی
شنیدم گفت روزی از خجالت
که یارب، اینچه حالست و چه حالت؟
که در حسن و جمال ما شکی نیست
ترا صد عاشق و ما را یکی نیست
چو این حرف آن حریف تند خو گفت
نکو خو در جواب او نکو گفت
چه سود از حسن؟ چون احسان نداری
تو این داری ولیکن آن نداری
خداوندا، بحسن نیک خویان
بخلق و سیرت پاکیزه رویان
که حسن خلق عادت ساز ما را
باخلاق حسن بنواز ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.