گنجور

 
واعظ قزوینی

نوروز گشت و هر رگ ابری بهار را

دست نوازشیست بسر روزگار را

از بسکه داده باد صبا برگ گل بآب

هر موج گشته شاخ گلی جویبار را

تا جای واکنند کنون بهر گل زدن

از سر نهند اهل غرور اعتبار را

سودای داغ لاله اش از بس به سر زده است

زنجیر کرده اند ز رگ کوهسار را

هر سو گل پیاده به سیلاب آب و رنگ

نبود عجب ز پای درآرد سوار را

بالیده بسکه غنچه ز فیض هوا بخود

در تن نهفته چون دم زنبور خار را

بسیار چیده اند بخود رنگ و بوی گل

کو بی حمیتی که برد نام یار را؟

نزدیک شد که واشودش دل ز نوبهار

واعظ ز دور دیده غم روزگار را

 
 
 
فصیحی هروی

نوروز مهمان شده امشب بهار را

بیدار کن ز خواب به مضراب تار را

دی داد آفتاب سراغ از لب مسیح

در ناخن تو مرهم جان فگار را

بی ناله تو گر همه گیسوی دلبرست

[...]

صائب تبریزی

روی تو سوخته است دل لاله زار را

در غنچه کرده است حصاری بهار را

برده است جستجوی تو آرامش از جهان

از کبک پای کم نبود کوهسار را

ظلم است شستن آیه رحمت به آب تیغ

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
حزین لاهیجی

از چاره عاجزم مژه اشکبار را

ساکن چه سان کنم؟ رگ ابر بهار را

نتوان ستردن از دل خون گشته داغ عشق

ناخن عبث مزن، جگر لاله زار را

دایم شمرده از دل روشن ضمیر خوبش

[...]

قاآنی

مانند‌گربه‌ای که خورد بچگان خویش

خوردند دایگان بچهٔ شیرخوار را

عاشق به لذت لب نانی فروخته

هفتاد سال لذت بوس وکنار را

صفایی جندقی

ای آتش از رخت به درون لاله زار را

صد داغ از بهشت تو بر دل بهار را

گر بر گل تو رخصت نالیدنش دهند

از شوق ناله جان به لب آید هزار را

خاری به دل خلیده مپندار بی جهت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه