گنجور

 
صفایی جندقی

سروقامت قیام دیگر کرد

دو قیامت به ساعتی برکرد

هم قیامت ز قد دلکش ساخت

هم کرامت ز چهر انور کرد

خاک در چشم ماه نخشب ریخت

بند بر پای سرو کشمر کرد

آنچه با عقل کرد سطوت عشق

کافرم مسلم ار به کافر کرد

شرم بادش ز نوش خنده ی تو

هرکه یاد از نبات و شکر کرد

نکند صد قرابه می با ما

آنچه آن چشم سحر پرور کرد

لعل سیراب و چهر سمائیت

قانعم از بهشت وکوثر کرد

لب و دندان شهد پرور تو

حلقه در گوش لعل و گوهر کرد

گر نی خامه ام به ذکر لبت

هر دم از نو بیان دیگر کرد

نه عجب هرکه قند ریزد باز

خوب تر هر چه را مکرر کرد

کلک نامحرم صفایی باز

داستان ها ز خون دل سر کرد

می ندانم که این بریده زبان

چون سر از سر سینه ام در کرد