دور پیمانه را بقایی نیست
عهد جانانه را وفایی نیست
نزد خوبان وفای عاشق را
جاودان جز جفا جزایی نیست
شوق را پایه سخت و پنجه قوی
صبر را پای از آن به جایی نیست
وصل یا مردن است چاره ی هجر
دیگر این درد را دوایی نیست
ریز خونم که در شریعت عشق
کشته را برتو خون بهایی نیست
شکر لله که از عنایت دوست
به دو کیهانم اعتنایی نیست
از تغافل ملامتت نکنم
پادشه را غم از گدایی نیست
پیش بازار حسن زهره ما
مشتری را به کف بهایی نیست
با سهیل ستاره سوز رخش
ماه را تابش سهایی نیست
کی تواند کشید در آغوش
مهر و مه را که دست و پایی نیست
همه شهرش به جان طلبکارند
با صفایی ترا صفایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در دل آن را که روشنایی نیست
در خراباتش آشنایی نیست
در خرابات خود به هیچ سبیل
موضع مردم مرایی نیست
پسرا خیز و جام باده بیار
[...]
عشق جز بخشش خدایی نیست
این به سلطانی و گدایی نیست
هر که او برنخیزد از سر سر
عشق را با وی آشنایی نیست
عشق وقف است بر دل پر درد
[...]
بنهند آن طرف که جایی نیست
در چنان ارض کش سمائی نیست
هرگز او را ز ما جدائی نیست
با کس دیگر آشنائی نیست
عقل را دانشی و رائی نیست
بهتر از عشق رهنمائی نیست
طلب عشق و وصل ورزیدن
کار هر مفلس و گدائی نیست
نام جنت مبر که عاشق را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.