گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

وجودم را بر آتش زد لقای گرم موجودی

شدم کوه تجلی از نگاه سرمه آلودی

نه ما بود و نه من بودم نه تن بود و نه جان بودم

نه خاکی بود و نه آبی نه آتش بود و نی دودی

در آن جامع که من بودم نه مسجد بود و نه منبر

نه دیری بود و دیاری نه ساجد بود و مسجودی

از آن دم عشق می بازم که در عشقش نهان بودم

نه عاشق بود و نی عارف نه معروفی نه موجودی

خوشا آن نشئهٔ سابق که در میخانهٔ وحدت

نه می بود و نه انگوری نه مقبولی نه مردودی

طبایع بست چون صورت، تولد کرد خواهش ها

فراوانی و ارزانی نه نقصان بود و نه سودی

در آن بحری که من بودم نه گوهر بود و نه ماهی

نه دریا بود و نی کشتی نه وارد بود و مورودی

گذشت از حد سعیدا انتظار جلوهٔ آن قد

قیامت می شود آخر ولیکن ای خدا زودی