گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعیدا

عزلت گزیده ایم به عزت رسیده ایم

صحت شدیم تا که ز صحبت بریده ایم

غافل مشو ز چشم حوادث که در دمی

همچون نگه ز دیدهٔ بینا بریده ایم

هر موج خیز گریهٔ ما بحر خون بود

با نوح، این تلاطم طوفان ندیده ایم

آیینه جام باده و تخت است تخته پوست

ما قصهٔ سکندر و دارا شنیده ایم

در آرزوی خانهٔ آن خانمان خراب

هر کوچه ای که بود به عالم دویده ایم

بد می رسد به گوش، صدای گرفت و گیر

تا از میان خلق چو آهو رمیده ایم

جز خال دانه ای نبود آرزوی ما

در سبزه زار سنبل و ریحان چریده ایم

کردیم گریه گر دم آبی رسیده است

خون خورده ایم تا لب نانی گزیده ایم

خواهی ز طول عمر سعیدا خبر شوی

چون مغربی گذشته و صبحی دمیده ایم