گنجور

 
حیدر شیرازی

نوروز و عید ماست که روی تو دیده‌ایم

وز شام غم به صبح سعادت رسیده‌ایم

ای نور دیده! چهرهٔ روشن به ما نمای

کز بهر دیدن تو سراپای دیده‌ایم

از آرزوی روی و لب جان‌فزای تو

صد باز پشت دست به دندان گزیده‌ایم

بگذر دمی به ناز که دیبای روی زرد

از احترام در قدمت گستریده‌ایم

از گنج وصل خویش ز بهر شفای دل

تریاک ده که زهر دمادم چشیده‌ایم

از بهر پای اسب تو در دامن بصر

دردانه‌ها به خون جگر پروریده‌ایم

در زلف مشکبار تو چون حیدر ضعیف

پیوسته‌ایم، وز همه عالم بریده‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode