خویش را یکبارگی تا سختم از دل وداع
از میان ما و او برخاست رسم انقطاع
[ذره ای] تا مهر دنیا هست یاران را به دل
دایماً در کار خواهد بود آیین نزاع
بس خنک بربسته زاهد بر سرش عمامه را
زان برودت دایماً از نزله اش باشد صداع
جرم ما و رحمت حق هر دو خواب افتاده است
تیرگی از ابر باشد خوشنما از مه شعاع
یک سر مو فعل بیجا هست نقصان کمال
جامه کوتاه است کم باشد چو اطلس [یک ذراع]
عشقبازی را سعیدا از هوسناکان مجو
سالک این راه ساکن باید و مرد شجاع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ترا گاه کرم با هر کسی صد اصطناع
وی ترا وقت بیان در سخن در هر سخن صد اختراع
حجت قدر تو چون اعیان حسی بیخلاف
منصب صدر تو چون برهان عقلی بی نزاع
خامه ات را هست از اوراق گردون ترجمان
[...]
یار قصد قتل من دارد به تیغ انقطاع
هر کس از شام اجل ترسد من از روز وداع
بر همه همسایگان حال شب من روشن است
بس که بر روزن فتد از شعله آهم شعاع
زین دو چشم خون فشان افتاد راز دل برون
[...]
هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع
زانکه در بازار عشقش نیست رایج این متاع
عشق گوید پا منه اندر طریق عاشقی
با غم معشوق اگر داری بجان و دل نزاع
زاهدا با ما سخن از عاشقی و عشق گو
[...]
آه از آن ساعت که شه میکرد عالم را وداع
وز لبش گوش جهان میکرد این حرف استماع
آفتاب عشق در آیینه جان زد شعاع
الوداع ای صبر و عقل و دین و ایمان، الوداع
چنگ بر دل میزند چنگی ز نقش وقت شد
تا که بیمطرب درآیم صوفیآسا در سماع
ساقی از جام حقیقت صندلی باده بیار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.