گنجور

 
سعیدا

می رود آخر چو از تن پس ز تن جان را چه حظ

خانه گر از لعل و یاقوت است مهمان را چه حظ

خلق را عید است امروز از تماشای رخت

ای به قربان تو گردم چشم حیران را چه حظ

از لب شکرفشانت وز نگاه چشم مست

در کمند حلقهٔ زلفت اسیران را چه حظ

ما به جان و دل جفا و ناز خوبان می کشیم

از جفا لیکن نمی دانیم خوبان را چه حظ

عشقبازی با جمالش از هوسناکان عجب

گرچه سودا پخته باشد لیک خامان را چه حظ

کی به محض گفتگو لذت توان بردن ز عشق

گر درون خانه خورشید است دربان را چه حظ

حرف حق با طالب دنیا سعیدا سود نیست

بر سر گور مجوسی ختم قرآن را چه حظ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode