دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
دانسته ایم قدر شب تار خویش را
زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک
در خواب کن دو دیده بیدار خویش را
نادیدنی است صورت بی معنی جهان
روشن مساز آینه تار خویش را
هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم
چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
چون صبح داده ایم به یک جرعه شفق
خندان به پیر میکده دستار خویش را
اظهار فقر پیش فرومایگان مکن
پوشیده دار گوهر شهوار خویش را
(هرگز چنان نشد که توانیم فرق کرد
از رشته های زلف، دل زار خویش را)
در زیر خاک و گرد کسادی نهفته ایم
از چشم خلق گوهر شهوار خویش را
از بینش بلند، به پستی رهانده ایم
صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آورده ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
ای دوستی که هست خراش دلم ز تو
مرهم نمی دهی دل افگار خویش را
مردم که نازکی و گرانبار می شوی
[...]
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
[...]
دانستهام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف میشکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمیرویم
[...]
پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را
بنگر شکستهرنگی بیمار خویش را
بهر ذخیره شب هجر تو روز وصل
کم کرد دیده گریه بسیار خویش را
بیداد دوست چون ستم چرخ عام نیست
[...]
شق کرده ایم پردهٔ پندار خویش را
بی پرده دیده ایم رخ یار خویش را
در بیعگاه عشق به نرخ هزار جان
ما می خریم ناز خریدار خویش را
مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.