گنجور

 
صائب تبریزی

مستی ز خط زیاده شد آن دلنواز را

خط صبح نوبهار بود خواب ناز را

دیگر عنان دل نتواند نگاه داشت

در جلوه هر که بنگرد آن سرو ناز را

با قهرمان عشق چه سازد غرور عقل؟

از کبک مست نیست حذر شاهباز را

عشاق را ز فقر مترسان که سادگی است

نقش مراد، آینه پاکباز را

برهند اگر چه دولت محمود دست یافت

گردن نهاد حلقه زلف ایاز را

از کار می روند به یکبار عاشقان

موسم یکی است قافله های حجاز را

در آتشند سوختگان، تا بریده اند

بر قد شمع جامه سوز و گداز را

ترسم که شیوه های هوس آفرین تو

سازد نیازمند دل بی نیاز را

سر کن حدیث زلف که مقراض کوتهی است

این خوش فسانه ها ره دور و دراز را

لب می خورد ز پاس زبان خون خود مدام

ز اصلاح شمع، دل به دو نیم است گاز را

ماری است مار شید که در کیسه خوشترست

در خانه واگذار نماز دراز را

شرم و حیاست لازم آغاز دلبری

کم کم کنند باز، نظر شاهباز را

صائب گرفت رنگ حقیقت مجاز من

تا یافتم حقیقت عشق مجاز را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۷۰۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جامی

بخرام و باز جلوه ده آن سرو ناز را

پامال خویش کن سر اهل نیاز را

بگذار یک نظاره در آن رو که اهل دل

گیرند کیمیا نظر پاکباز را

خوش آنکه تو نشینی و من پیش روی تو

[...]

صائب تبریزی

از شرم، حرص دلبری افزود ناز را

کز دوختن گرسنه شود چشم، باز را

دارم امید آن که شود طبل بازگشت

آواز دل تپیدنم آن شاهباز را

فریاد عندلیب ز گل شد یکی هزار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه