کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
خود کرده ام پسند خریدار خویش را
صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب
من گرم می کنم به تو بازار خویش را
ترسم که رفته رفته به بیداد خو کنی
بر کین مدار طبع ستمکار خویش را
ای دل مجو نجات که صیادپیشگان
در دام می کشند گرفتار خویش را
عمرت بود که دوش «نظیری » به یاد تو
آسان نمود مردن دشوار خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و ناامیدی خود سخن میگوید. او به روز جزا اشاره میکند و احساس میکند که کارهایش را به آن روز میاندازد. در وصف بیتابی و گریه برای حال خویش، به گناهانی که مرتکب شده نیز اشاره دارد و از خود میپرسد که آیا ارزش او کم شده است. او با وجود این، دلش گرم است و همچون آفتاب، میکوشد تا عشقش را به معرض فروش بگذارد. شاعر نگران است که محبوبش به ستم و بیداد خو بگیرد و در نهایت از سختیهای زندگی و مرگ یاد میکند و آن را در یاد عاشقانهاش آسان مییابد. این شعر به تأمل در عشق، گناه، عذاب و مرگ میپردازد.
هوش مصنوعی: برای دل وماهی خود به شکایت پرداختم و در روز محاسبه، اعمال خود را کنار گذاشتم.
هوش مصنوعی: زمانی که به تماشای معشوقهی عفیف و با تقوا مینشینیم، با چشمانی اشکبار و دلشکسته به سراغ دردی که در دل داریم میرویم.
هوش مصنوعی: من اگر در پیش تو ارزش و مقام کمتری دارم، این تقصیر من است و خودم خواستهام که به این شکل باشم تا مورد پسند خریدار خودم قرار گیرم.
هوش مصنوعی: دل من همچون کالایی است که خریداران زیادی دارد. مثل آفتاب که با گرما و نورش زندگی را رونق میبخشد، من نیز با عشق و محبت خود به تو، زندگیام را پویاتر و با نشاطتر میکنم.
هوش مصنوعی: میترسم که به تدریج عادت کنی به ستمگری و بر زیباییهای خودخواهیات غافل شوی.
هوش مصنوعی: ای دل، ناامید نباش؛ چرا که صیادان، خود را در دامهایشان گرفتار میکنند و نمیتوانند نجات پیدا کنند.
هوش مصنوعی: در زندگیات، شب گذشته «نظیری» به خاطر تو، مرگ دشوار خود را آسان کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آورده ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
ای دوستی که هست خراش دلم ز تو
مرهم نمی دهی دل افگار خویش را
مردم که نازکی و گرانبار می شوی
[...]
دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
[...]
پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را
بنگر شکستهرنگی بیمار خویش را
بهر ذخیره شب هجر تو روز وصل
کم کرد دیده گریه بسیار خویش را
بیداد دوست چون ستم چرخ عام نیست
[...]
شق کرده ایم پردهٔ پندار خویش را
بی پرده دیده ایم رخ یار خویش را
در بیعگاه عشق به نرخ هزار جان
ما می خریم ناز خریدار خویش را
مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق
[...]
تغییری ای صنم بده اطوار خویش را
مپسند بر من این همه آزار خویش را
هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل
هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را
پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.