گنجور

 
صائب تبریزی

بی تامّل صرفِ نقدِ وقت ، در دنیا کنی

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی

سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی

آنچه از انفاس صرف آه در شبها کنی

عیب خود جویند بینایان به صد شمع و چراغ

تو به چندین چشم عیب دیگران پیدا کنی

تا نگردیده است پشتت خم به بالا کن سری

با قد خم چون میسر نیست سر بالا کنی

چون صدف سهل است کردن قطره را در خوشاب

جهد کن تا قطره خود را مگر دریا کنی

چند در اختر شماری صرف سازی نقد عمر؟

از دم عقرب گره تا کی به دندان وا کنی؟

تا به کی چون غنچه در بستانسرای روزگار

رخنه در قصر وجود از خنده بیجا کنی؟

سیل را روشنگری چون اتصال بحر نیست

سعی کن تا در دل روشن ضمیران جا کنی

دست اگر چون موج شویی از عنان اختیار

می توانی در دل دریا کمر را وا کنی

چون صدف گنجینه گوهر ترا صائب کنند

رزق خود دریوزه گر از عالم بالا کنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن

وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی

پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض

چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی

مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ

[...]

فضولی

چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی

ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی

گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم

گه زبان در مدحِ لعلِ دُرفِشان گویا کنی

گه ز شوق خال داغی بر دل پر خون نهی

[...]

صائب تبریزی

پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی

می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی

بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

کار خود را راست کن با قامت همچون الف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

همچو شمشیر ای پسر گر جوهری پیدا کنی

می‌توانی جای خود را در دلی پیدا کنی

چهره‌ای چون برگ گل داری تنی چون بوی گل

حیف اگر جز در دل اهل محبّت جا کنی

سینة آیینه داری در درون پیرهن

[...]

صامت بروجردی

پیش از آن کاندر سرِ دارِ ملامت جا کنی

طعنه مخلوق را بر گوش جان اصغا کنی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه