گنجور

 
صائب تبریزی

حیرتی از چشم مست یار دارم دیدنی

خوابها در دیده بیدار دارم دیدنی

گرچه چون مرکز زمین گیرم به چشم غافلان

سیرها در خویش چون پرگار دارم دیدنی

نیستم ایمن ز چشم شور، ورنه من ز داغ

لاله زاری در دل افگار دارم دیدنی

کوه غم بر خاطر آزاده من بار نیست

مستیی چون کبک در کهسار دارم دیدنی

گرچه مهر خامشی دارم به ظاهر بر دهن

در گره چون غنچه صد گلزار دارم دیدنی

دل ز گرد خاکساری بر گرفتن مشکل است

ورنه گنجی در ته دیوار دارم دیدنی

آب مروارید آورده است چشم جوهری

ورنه من لعل و گهر بسیار دارم دیدنی

در خراش سینه ها بی دست و پا افتاده ام

ورنه دستی در گشاد کار دارم دیدنی

نیست در روی زمین جوهرشناسی، ورنه من

تیغها پوشیده در زنگار دارم دیدنی

نیل چشم زخم من دارد جمال یوسفی

در سیاهی یک جهان انوار دارم دیدنی

گرچه از بس بی وجودی درنمی آیم به چشم

گوشه ها همچون دهان یار دارم دیدنی

ملک و مالی نیست صائب گرچه در عالم مرا

باغی از رنگینی گفتار دارم دیدنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode