گنجور

 
جامی

در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن

وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی

پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض

چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی

مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ

بر کرام الکاتبین تا کی دروغ املا کنی

 
 
 
فضولی

چند ای دل نامه وصف بتان املا کنی

ذکر خوبان پری رخسار مه سیما کنی

گه زنی از غمزه مردم کش خون ریز دم

گه زبان در مدحِ لعلِ دُرفِشان گویا کنی

گه ز شوق خال داغی بر دل پر خون نهی

[...]

صائب تبریزی

بی تامّل صرفِ نقدِ وقت ، در دنیا کنی

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی

سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

همچو شمشیر ای پسر گر جوهری پیدا کنی

می‌توانی جای خود را در دلی پیدا کنی

چهره‌ای چون برگ گل داری تنی چون بوی گل

حیف اگر جز در دل اهل محبّت جا کنی

سینة آیینه داری در درون پیرهن

[...]

صامت بروجردی

پیش از آن کاندر سرِ دارِ ملامت جا کنی

طعنه مخلوق را بر گوش جان اصغا کنی

صغیر اصفهانی

ای برادر چند دل آلودهٔ دنیا کنی

تا بکی خود را اسیر نفس بی پروا کنی

روزی فردای خود‌ام روز میخواهی ز حق

لیک بهر توبه هی‌ام روز را فردا کنی

بی عمل بودن مسلمان میتوان گر میتوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه