گنجور

 
صائب تبریزی

ز هم نمی گسلد عیش جاودانه ما

خمار صبح ندارد می شبانه ما

ترا که ذوق سخن نیست فکر ساغر کن

که گشت چاک گریبان شرابخانه ما

فسانه دگران خواب در بغل دارد

به چشم خواب نمک می زند فسانه ما

عرق فشانی ابر بهار رنگین است

کنون که خال لب کشت گشت دانه ما

به ناز کی چه میانش، چه جسم لاغر من

دویی کناره گرفته است از میانه ما

زمین ز برگ خزان دیده خرقه پوش شود

اگر بهار کند رنگ عاشقانه ما

کجاست دام فنا تا گلوی ما گیرد؟

قفس خلال شد از فکر آب و دانه ما

کسی نماند که بر آه ما نسوخت دلش

سری کشید به هر روزنی زبانه ما

خمار عشقت اگر دردسر دهد صائب

سری بکش به غزل های عاشقانه ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۶۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
طغرای مشهدی

کمان طالع ما تیر برنمی تابد

مگر ز غیب خورد تیر بر نشانه ما

درین قفس، من و طغرا و بلبلیم اسیر

که مانده در عدم آباد، آب و دانه ما

قابل سبز شدن نیست، میفشان برخاک

[...]

اسیر شهرستانی

ز عندلیب چه پرسی نشان خانه ما

که پی نبرده صبا هم به آشیانه ما

نهاده بر لب ما عشق مهر خاموشی

که گوش کس نکند نوبر ترانه ما

بهار رفت و نچیدیم جز گل حسرت

[...]

غنی کشمیری

دمی که یار گذارد قدم بخانهٔ ما

سزد که کعبه شود سنگ آستانهٔ ما

سزد که دعوی همسایگی به مور کنیم

که صحن خانهٔ خلق است بام خانهٔ ما

درین بهار که با سبزه دام همرنگ است

[...]

سیدای نسفی

فتاده گوشه چشم تو تا به خانه ما

دکان سرمه فروش است آستانه ما

دماغ بلبل ما بس که نازک افتادست

به شاخ نکهت گل باشد آشیانه ما

بر آسمان نبود کهکشان که می بینی

[...]

صامت بروجردی

به کربلا ز ستم سوختند خانه ما

بباد داد فلک خاک آشیانه ما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه