گنجور

 
صائب تبریزی

ز نوبهار شود چون شکفته لاله ما؟

که خون مرده کند باده را پیاله ما

اگر چه بلبل ما هیچ فصل نیست خموش

یکی هزار شود در بهار ناله ما

کجا به دیده ما هر ستاره می آید؟

به روی ماه گشوده است چشم هاله ما

ز چشم شور همان در شکنجه ایم مدام

اگر چه شد چو هما استخوان نواله ما

به لوح ساده ز ما همچو صبح قانع شو

که حرف، نقطه سهوست در رساله ما

کنیم چشم به تسخیر او چگونه سیاه؟

که رم ز سایه خود می کند غزاله ما

به ما سپهر سیه دل چه می تواند کرد؟

به روی داغ گشوده است چشم لاله ما

نباشد از دل خود چون کباب ما صائب؟

که غیر شیشه کسی نیست هم پیاله ما