گنجور

 
سیدای نسفی

فتاده گوشه چشم تو تا به خانه ما

دکان سرمه فروش است آستانه ما

دماغ بلبل ما بس که نازک افتادست

به شاخ نکهت گل باشد آشیانه ما

بر آسمان نبود کهکشان که می بینی

به روی چرخ بود زخم تازیانه ما

حدیث زلف تو تقریر کی توان کردن

شکسته است چو خطت زبان شانه ما

شکسته ایم سر نفس و گردن شیطان

ز آسیا شده بیرون درست دانه ما

کسی که خیره نظر سیدا چو شبنم شد

به روی سبزه و گل پرورد زمانه ما