ما پرده از حقیقت عالم کشیدهایم
در غورگی به نشئه این می رسیدهایم
سرمشق بینیازی ارباب همت است
این خط باطلی که به عالم کشیدهایم
از برگریز تفرقه آزاد گشتهایم
چون غنچه تا به کنج دل خود خزیدهایم
باریم، اگر چه بر دل کس بار نیستیم
خاریم، اگر چه در جگر خود خلیدهایم
چون خامه سوخته است نفس در گلوی ما
از لفظ تا به عالم معنی رسیدهایم
تیغ زبان به حوصله ما چه میکند؟
ما چون نگاه بر صف مژگان دویدهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کو نزل عاشقان که منزل رسیدهایم
جان نورهان دهیم که نادیده دیدهایم
آزاده رسته از در دربند حادثات
رستی خوران به باغ رضا آرمیدهایم
چون چار هفته مه که به خورشید درخزد
[...]
ما خدمت تورا که بجانش خریده ام
بهر سعادت دو جهانی گزیده ایم
بر تو برای خدمت منّت نمی نهیم
ما خود برای خدمت تو آفریده ایم
انصاف درگه تو بهانه ست ورنه ما
[...]
پنجاه سال خون دلِ رز مکیدهایم
جان را چو جانِ خویش به جان پروریدهایم
نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان
جزمیکه ما به تجربه این جا رسیدهایم
از جامِ باده بارکشی ساختیم وزو
[...]
دور از تو دلبرا چه جفاها کشیده ایم
وز طعن دشمنان چه سخنها شنیده ایم
آنها که دیده از غمت ای نور دیده دید
نشنیده ایم از کس و هرگز ندیده ایم
در دور چرخ سفله ز دست حریف هجر
[...]
نوروز و عید ماست که روی تو دیدهایم
وز شام غم به صبح سعادت رسیدهایم
ای نور دیده! چهرهٔ روشن به ما نمای
کز بهر دیدن تو سراپای دیدهایم
از آرزوی روی و لب جانفزای تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.