ما پرده از حقیقت عالم کشیدهایم
در غورگی به نشئه این می رسیدهایم
سرمشق بینیازی ارباب همت است
این خط باطلی که به عالم کشیدهایم
از برگریز تفرقه آزاد گشتهایم
چون غنچه تا به کنج دل خود خزیدهایم
باریم، اگر چه بر دل کس بار نیستیم
خاریم، اگر چه در جگر خود خلیدهایم
چون خامه سوخته است نفس در گلوی ما
از لفظ تا به عالم معنی رسیدهایم
تیغ زبان به حوصله ما چه میکند؟
ما چون نگاه بر صف مژگان دویدهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان جستجوی حقیقت و تجربهی عمیق افراد در جهان میپردازد. شاعر از بینیازی و آزادگی صحبت میکند و به تفرقه و چالشهایی که در زندگی وجود دارد، اشاره میکند. با وجود سختیها و دردها، شاعر بر اشتیاق به زندگی و ورود به عوالم بالاتر تأکید دارد. او به قدرت و تأثیر کلمات اشاره میکند و تأکید دارد که زبان نمیتواند به عمق احساسات و تجارب او آسیب بزند، زیرا او به زیبایی و حقیقت موجود در زندگی نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: ما به عمق حقایق عالم نگریستهایم و در حال و هوای نشئه این رازها قرار داریم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که الگوی بینیازی و مستقل بودن، توسط افرادی با اراده قوی تعیین شده است. ما نیز در دنیای خود راهی را پیش گرفتهایم که ممکن است نادرست و معیوب به نظر برسد.
هوش مصنوعی: ما از ناراحتی و جدایی رها شدهایم و مانند غنچهای که در دل خود رشد کرده، به آرامش درون رسیدهایم.
هوش مصنوعی: ما وجود داریم، حتی اگر کسی به ما توجه نکند. ما درد و رنجی را تجربه میکنیم، هرچند که در عمق وجودمان زخمهایی داریم.
هوش مصنوعی: وقتی که قلم به پایان رسیده و به حالت شعلهور تبدیل شده، نفس ما در گلویمان حبس شده است؛ اما با وجود این، از کلام به دنیای مفهوم و معنای عمیقتری دست یافتهایم.
هوش مصنوعی: زبان همچون تیغی که به آرامی بر ما تأثیر میگذارد، چه اثراتی میتواند داشته باشد؟ ما نیز مانند کسی هستیم که با دقت و شوق، به زیبایی و صفای مژههای دیگران مینگریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کو نزل عاشقان که منزل رسیدهایم
جان نورهان دهیم که نادیده دیدهایم
آزاده رسته از در دربند حادثات
رستی خوران به باغ رضا آرمیدهایم
چون چار هفته مه که به خورشید درخزد
[...]
ما خدمت تورا که بجانش خریده ام
بهر سعادت دو جهانی گزیده ایم
بر تو برای خدمت منّت نمی نهیم
ما خود برای خدمت تو آفریده ایم
انصاف درگه تو بهانه ست ورنه ما
[...]
پنجاه سال خون دلِ رز مکیدهایم
جان را چو جانِ خویش به جان پروریدهایم
نزدیکِ عقل هیچ دگر نیست جانِ جان
جزمیکه ما به تجربه این جا رسیدهایم
از جامِ باده بارکشی ساختیم وزو
[...]
دور از تو دلبرا چه جفاها کشیده ایم
وز طعن دشمنان چه سخنها شنیده ایم
آنها که دیده از غمت ای نور دیده دید
نشنیده ایم از کس و هرگز ندیده ایم
در دور چرخ سفله ز دست حریف هجر
[...]
نوروز و عید ماست که روی تو دیدهایم
وز شام غم به صبح سعادت رسیدهایم
ای نور دیده! چهرهٔ روشن به ما نمای
کز بهر دیدن تو سراپای دیدهایم
از آرزوی روی و لب جانفزای تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.