گنجور

 
حکیم نزاری

به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم

تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم

بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در

لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم

دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست

اندرین صحبت از آن جان به تو بفرستادم

گر به زنجیرِ بلا بسته نبودی پایم

به دو چشم آمد می باز نمی استادم

بارها در دلم اندیشه کنم تا توبه من

چون فتادی و من آخر به تو چون افتادم

بر من از بهرِ تو بی دادِ همه خلق رواست

به قیامت بدهد قایم داور دادم

به پریشانیِ خاطر ز تو برگردم نه

جمع می باش که بر جورِ تو دل بنهادم

شور در خاطرم افکند لبِ شیرینت

ظاهر آن است که شوریده تر از فرهادم

نیست بی یادِ تو جام که بر کف گیرم

بی تو گر باده خورم زهرِ هلاهل بادم

می زنم بر سر و می گویم و می گریم زار

یادِ آن کس که نرفته ست دمی از یادم

به حدیثی که ز احوالِ نزاری پرسی

گر چه می میرم از اندوهِ تو هم دل شادم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

سعدی

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

[...]

همام تبریزی

نرسیده‌ست به گوش تو مگر فریادم

ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی

که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم

[...]

حکیم نزاری

یادِ آن کس که نرفته ست دمی از یادم

شادیِ جان کسی کز غم او دل شادم

نازنینی که اگر سرو چو گل در قدمش

می فتد می رود از پیش که من آزادم

آشتی می کند و جنگ ز سر می گیرد

[...]

اوحدی

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من

تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه