گنجور

 
صائب تبریزی

سیرآب در محیط شدم ز آبروی خویش

در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش

در حفظ آبرو ز گهر باش سخت‌تر

کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش

خاک مراد خلق شود آستانه‌اش

هر کس که بگذرد ز سَر آرزوی خویش

از نوبهار عمر وفایی نیافتم

چون گل مگر گلاب کنم رنگ و بوی خویش

از مهلت زمانهٔ دون در کشاکشم

ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش

دایم ز گفتگوی حق، آزار می‌کشم

درمانده‌ام چون عنبر سارا به بوی خویش

صائب نشان به عالم خویشم نمی‌دهند

چندان که می کنم ز کسان جستجوی خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۹۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش

دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش

روی دل کسان نتوان دید و روی دوست

گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش

ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک

[...]

سیف فرغانی

ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش

خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش

ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین

درآفتاب پرتو خورشید روی خویش

ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود

[...]

بابافغانی

تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش

جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش

چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من

آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش

خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود

[...]

نظیری نیشابوری

افغان که بعد صد طلب و جست‌و‌جوی خویش

پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش

آزرده تر ز آبله خار دیده ام

خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش

از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم

[...]

عرفی

رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش

در راه دل سبیل کنم آبروی خویش

بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم

خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش

شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه