سیرآب در محیط شدم ز آبروی خویش
در پای خم ز دست ندادم سبوی خویش
در حفظ آبرو ز گهر باش سختتر
کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش
خاک مراد خلق شود آستانهاش
هر کس که بگذرد ز سَر آرزوی خویش
از نوبهار عمر وفایی نیافتم
چون گل مگر گلاب کنم رنگ و بوی خویش
از مهلت زمانهٔ دون در کشاکشم
ترسم مرا سپهر برآرد به خوی خویش
دایم ز گفتگوی حق، آزار میکشم
درماندهام چون عنبر سارا به بوی خویش
صائب نشان به عالم خویشم نمیدهند
چندان که می کنم ز کسان جستجوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و درونی خود سخن میگوید. او به خاطر آبروی خود و حفظ آن تلاش میکند و به این نکته اشاره دارد که آبروی از دست رفته دیگر به دست نخواهد آمد. شاعر احساس میکند که زندگی کوتاه و گذراست و مانند گل، در تلاش است تا با آثار خود رنگ و بوی خاصی به دنیا ببخشد. او همچنین از سختیهای زمانه و دردهای ناشی از گفتگوهای حق که او را آزار میدهد، صحبت میکند. در نهایت، شاعر از اینکه نتوانسته است نشانی از وجود خود در دنیا بیابد، ابراز ناامیدی میکند و تلاشهایش برای شناخت خود را بینتیجه میداند.
هوش مصنوعی: در گرداب زندگی غرق شدم و از آبروی خودم در برابر جمع به خاطر عشق و محبت، آبی بر زمین نریختم و ظرف آب خود را رها نکردم.
هوش مصنوعی: در نگهداشتن آبرو باید کوشید و سختگیر بود، زیرا آب از دست رفته هرگز به مسیر خود بازنمیگردد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از کنار این خاک بگذرد، باید آرزوهای خود را کنار بگذارد و به احترام آنچه در این مکان وجود دارد، آماده شود.
هوش مصنوعی: در دوران زندگیام نتوانستم وفاداری و دوامی مانند بهار را تجربه کنم، بنابراین فقط میتوانم مانند گلی بسوزم و رنگ و عطر خود را به دیگران هدیه دهم.
هوش مصنوعی: در حالتی که در مصادف با سختیها و مشکلات زمانهای پست قرار دارم، نگرانم که سرنوشت به شکل ناخوشایند خود مرا به عواقب و تبعاتش دچار کند.
هوش مصنوعی: مدام از سخنان حق آزار میبینم و درماندهام، همانند عنبر سارا که به دلیل بوی خود حس میشود.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم نشانی از خودم به دیگران بدهم، هرچقدر هم که در جستجوی خود از دیگران کمک بخواهم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
روی دل کسان نتوان دید و روی دوست
گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش
ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک
[...]
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
[...]
تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش
چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش
خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
[...]
افغان که بعد صد طلب و جستوجوی خویش
پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
آزرده تر ز آبله خار دیده ام
خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم
[...]
رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.