مردانه وار بر گذر از آرزوی خویش
دیگر مبین به دیده خود دیده سوی خویش
روی دل کسان نتوان دید و روی دوست
گر روی دوست خواهی منگر به روی خویش
ور برگ ترک خویشتنت نیست در سلوک
بیرون مشو ز جدول پرگار کوی خویش
دعوی دوستی تو در دوستی دوست
آنگه مسلم است که باشی عدوی خویش
تا از نسیم دوست شوی ممتلی دماغ
باید که بر نتابی از باد بوی خویش
بگذشتن از مراتب اکوان دیو چیست
باز آمدن به خوی ملایک ز خوی خویش
برخوان نزاریا که صموت از جواب به
تا وا رهی ز مظلمه گفتگوی خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مسأله عشق و دوستی میپردازد و به ما یادآوری میکند که برای رسیدن به عشق واقعی و دوست داشتن دیگران، باید از خودخواهی و خواستههای شخصی گذر کنیم. شاعر به این نکته اشاره میکند که اگر به دنبال دوست هستیم، نباید به خودمان وابسته باشیم و باید برای دیگران ارزش قائل شویم. همچنین، اشارهای به ضرورت ترک خودپرستی و فراموش کردن منیت داریم تا بتوانیم به عشق واقعی دست یابیم. این ترکِ خود و گذر از حالتهای پایینتر انسانی، راهی است برای رسیدن به بالاترین مرتبههای معنوی و عشق حقیقی.
هوش مصنوعی: با شجاعت از پی آرزوهایت نرو، دیگر به خواستههای خود با امید نگاه نکن.
هوش مصنوعی: نمیتوان به دل دیگران پی برد و اگر به دنبال دیدن چهره دوست هستی، بهتر است به خودت نگاه نکنی.
هوش مصنوعی: اگر به خودت وابسته نیستی و خودت را کنار گذاشتهای، از مسیر خود خارج نشو و از دایرهای که به آن تعلق داری، دور نشو.
هوش مصنوعی: ادعای دوستی تو زمانی در دوستی دوست مسلم و معتبر است که خودت دشمنی با خود را کنار گذاشته باشی.
هوش مصنوعی: برای اینکه به بوی دلخواه دوست نزدیک شوی، باید توانایی و آمادگی این را داشته باشی که نتوانی عطر و رایحه خود را از باد دور کنی.
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که گذشتن از مراحل و صفات دنیوی و مادی، مشابه با دیوانگی است و بازگشت به ذات ملکوتی خود، شبیه به حال فرشتگان است. انسان باید از حالتهای نادرست و پایینتر عبور کند تا به صفات والای خود و الهی برگردد.
هوش مصنوعی: بیا و بپرداز به درد و دل، که سکوتی از ناگفتهها در میان است و تو از مسألههای ناگفتهی خود دور نمیمانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
ای ماه نور برده ز رخسار (تو)ببین
درآفتاب پرتو خورشید روی خویش
ای ازرخ تو حسن قوی کرده پشت خود
[...]
تا چند دردسر کشم از گفتگوی خویش
جایی روم که خود نبرم راه سوی خویش
چون من بخوی کس نیم و کس بخوی من
آن خوبتر که خوی کنم هم بخوی خویش
خوش حالتی که در طلبت گم شوم ز خود
[...]
افغان که بعد صد طلب و جستوجوی خویش
پر خون برم ز چشمه حیوان سبوی خویش
آزرده تر ز آبله خار دیده ام
خونابه ریزم از بن هر تار موی خویش
از بس که گشته پر ز غم و غصه هر رگم
[...]
رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش
بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش
شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
[...]
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز
از تشنگی بسوز ومریز آبروی خویش
هرکس که همچو صبح نفس راشمرده زد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.