گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

مرا تعجب از آن پُرحجاب می‌آید

که در خیال چه سان بی‌نقاب می‌آید

ز نوشخند تو زهر عتاب می‌بارد

ز حرف تلخ تو کار شراب می‌آید

ز روی گرم تو دل‌ها چنان ملایم شد

که زخم آینه بر هم چو آب می‌آید

ز نغمه مستی می می‌کنند مخموران

درین چمن ز هوا کار آب می‌آید

قدم شمرده نهد حسن در قلمرو خط

چو عاملی که به پای حساب می‌آید

مگر ز توبه پشیمان شد آن بهار امید

که رنگ رفته به روی شراب می‌آید

به بر چگونه کشم آن میان نازک را

که در خیال به صد پیچ و تاب می‌آید

مگر ز صبح بنا گوش یار نور گرفت

که بوی یاسمن از ماهتاب می‌آید

حریف عشق نگردیده پرده ناموس

کجا نهفتن بحر از حباب می‌آید

ز خط یار نظر بستن اختیاری نیست

که از مطالعه بی‌خواست خواب می‌آید

جز این که گرد برآرد ز هستیم صائب

دگر چه زین دل پر اضطراب می‌آید