گنجور

 
صائب تبریزی

چنان که گل به سر شاخسار می‌آید

به پای خود سر عاشق به دار می‌آید

مرا توقع احسان ز کارفرما نیست

که مزد کار من از ذوق کار می‌آید

غرض تهیه آغوش خاکساری‌هاست

ز بحر موجه اگر بر کنار می‌آید

به کار هرکه درین نشئه سایه اندازی

در آفتاب قیامت به کار می‌آید

به آتش جگر آفتاب آب زدن

ازان عقیق لب آبدار می‌آید

کنون که سوخته‌ای در جهان امکان نیست

ز سنگ بیهده بیرون شرار می‌آید

حقوق خدمت ما گرچه بی‌شمار بود

نظر به لطف تو کی در شمار می‌آید

جز این که از ته دل در دعا برآرم دست

دگر ز دست و دل من چه کار می‌آید

به آفتاب جهان‌تاب می‌رسد صائب

چو صبح هرکه به دنیا دوبار می‌آید

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

مساعی تو در ابطال عمر فرسایی

خلاف قاعدۀ روزگار می آید

تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت

بخلق بی جگر و انتظار می آید

شراب را که دهی چاشنی زآب حیات

[...]

حکیم نزاری

ز باد بویِ عرق چینِ یار می‌آید

خصوص آن که نسیمِ بهار می‌آید

چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی

نسیمِ خلد ز دار القرار می‌آید

کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار

[...]

امیرخسرو دهلوی

بیا نظاره کن، ای دل که یار می‌آید

ز بهر بردن جان فگار می‌آید

فراز مرکب ناز و سوار در عقبش

هزار شیفته بی‌قرار می‌آید

رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار

[...]

عبید زاکانی

بنوش باده که فصل بهار می‌آید

نوید خرمی از روزگار می‌آید

ز ابر قطرهٔ آب حیات می‌بارد

ز باد نفخهٔ مشک تتار می‌آید

برای رونق بزم معاشران لاله

[...]

ناصر بخارایی

رسید مژده دولت یار می‌آید

چو مه به قلهٔ گردون سوار می‌آید

به ابروی چو کمان تیر غمزه پیوسته

گمان برم که به عزم شکار می‌آید

فتاده در پی او صد هزار دل چو سپاه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه