دیدنت باعث سرسبزی جان میگردد
پیر در سایه سرو تو جوان میگردد
دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه
هرکه پوشد نظر از دیدهوران میگردد
در سبکمغز ندارد سخن سخت اثر
که فلاخن سبک از سنگ گران میگردد
بر مدار از لب خود مهر خموشی زنهار
کاین سپر مانع شمشیر زبان میگردد
از بدان فیض محال است به نیکان نرسد
تیر کج باعث آرام نشان میگردد
عالم از جلوه مستانه او شد ویران
آب از قوت سرچشمه روان میگردد
صائب از دور محال است که افتد جامش
هرکه در میکده از دُردکشان میگردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک چشم تو، که با تیر و کمان میگردد
بنشان کرده دلی، از پی آن میگردد
هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد
به سر کوی تو، چون گوی، بجان میگردد
آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید
[...]
جانم از پرتو روی چنان میگردد
که دل از آتش او آب روان میگردد
هرچه پیداست نهان میشود از دیده جان
چون بر آن دیده جمال تو عیان میگردد
هرکه از تو اثر نام و نشان مییابد
[...]
بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد
آب اگر میخورم از دیده روان میگردد
صافدل را نبود قید علایق عیبی
عیب دیرینه کی از آینهدان میگردد
مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند
[...]
آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
در نظربازی من یار نهان می گردد
از میان چون بروم یار عیان می گردد
نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد
طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد
پشت من از اثر فکر محبت شد خم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.