از پیچ و تاب جسم، روان را ملال نیست
در ساز، نغمه را خبر از گوشمال نیست
آزادگان ز خست افلاک فارغند
سرو بهشت را غمی از خشکسال نیست
روشندلان ز مرگ محابا نمی کنند
خورشید را ملاحظه ای از زوال نیست
اظهار فقر کار فرومایگان بود
آنجا که فقر هست زبان سؤال نیست
از پاشکستگان چراغ است تیرگی
در هر سری که عقل بود بی ملال نیست
در کیش ما که لاف تمامی بود ز نقص
اظهار نقص هر که کند بی کمال نیست
اهل کمال را لب اظهار خامش است
منت پذیر ماه تمام از هلال نیست
صائب هزار پله ز خاکم فتاده تر
در وادیی که نقش قدم پایمال نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست
گفتی: بسنده کن به خیالی ز وصل ما
ما را بغیر ازین سخنی در خیال نیست
گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل
[...]
گفتم بدل که غم مخور اندر جهان بسی
هر چند نظم حال تو بی اختلال نیست
از فیض لطف او مکن امید منقطع
گر دولتی قرین تو گردد محال نیست
کز کارگاه غیب بسی میشود پدید
[...]
حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
وز روزگار بهره به جز از ملال نیست
نقش سه شش طلب مکن از کعبتین دهر
کین نقش پنج روزه برون از خیال نیست
چون منصب بزرگی و چون جاه و ملک و مال
[...]
گرچه به پای بوس تو ما را مجال نیست
غیر از خیال روی توام در خیال نیست
آیم به سر دوان به سر کوی تو چو گوی
ای نور دیدگان ز منت گر ملال نیست
تا کی خوری تو خون دل عاشقان مخور
[...]
هرچند خون عاشق بیدل حلال نیست
در خون من گرفت به آن خردسال نیست
حسنش امان یک نگهم بیشتر نداد
در حسن آدمی کش او اعتدال نیست
دی وقت راندن من از آن بزم بود مست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.