گنجور

 
اوحدی

هم خانه‌ایم، روی گرفتن حلال نیست

ناگفته پرسشی، که سخن را مجال نیست

گفتی بسنده کن به خیالی ز وصل ما

ما را به غیر ازین،  سخنی در خیال نیست

گر ماه صورت تو ببیند، به صدق دل

خود معترف شود که درو این کمال نیست

در پرده‌ای و بر همه کس پرده می‌دری

با هر کسی و با تو کسی را وصال نیست

مشکل در آن که وصل تو ممکن نمی‌شود

ورنه به ممکنات رسیدن محال نیست

لال‌اند عارفان تو از شرح چند و چون

از معرفت خبر نشد آن‌را که لال نیست

پرسیده‌ای که آن‌چه طلب می‌کنی کجاست؟

از من خبر مپرس، که جای سؤال نیست

ای اوحدی، چو این دگران سر دوستی

با دیگری مگوی، که ما را به فال نیست

گر مدعی سماع حدیثت نمی‌کند

دل مرده را سماع نباشد، که حال نیست

 
 
 
اوحدی

مستان خواب را خبری از وصال نیست

دل‌مرده را سماع نباشد چو حال نیست

دینت خدای داد و زبان داد و عقل داد

یاد خدای کن به زبانی که لال نیست

آن جای، آسمان و تو آسوده بر زمین

[...]

ابن یمین

گفتم بدل که غم مخور اندر جهان بسی

هر چند نظم حال تو بی اختلال نیست

از فیض لطف او مکن امید منقطع

گر دولتی قرین تو گردد محال نیست

کز کارگاه غیب بسی میشود پدید

[...]

عبید زاکانی

حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست

وز روزگار بهره به جز از ملال نیست

نقش سه شش طلب مکن از کعبتین دهر

کین نقش پنج روزه برون از خیال نیست

چون منصب بزرگی و چون جاه و ملک و مال

[...]

جهان ملک خاتون

گرچه به پای بوس تو ما را مجال نیست

غیر از خیال روی توام در خیال نیست

آیم به سر دوان به سر کوی تو چو گوی

ای نور دیدگان ز منت گر ملال نیست

تا کی خوری تو خون دل عاشقان مخور

[...]

محتشم کاشانی

هرچند خون عاشق بی‌دل حلال نیست

در خون من گرفت به آن خردسال نیست

حسنش امان یک نگهم بیشتر نداد

در حسن آدمی کش او اعتدال نیست

دی وقت راندن من از آن بزم بود مست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه