گنجور

 
مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

چو روز در دل گیتی فرو شده آواز

من و جهان متحیر ز یکدگر هر دو

پدید و پنهان گشته مرا و او را راز

مرا ز رفتن معشوق دیده لؤلؤ ریز

ورا ز آمدن شب سپهر لؤلؤ ساز

چه چاره سازم کز عشق آن نگار دلم

ز شادمانی فردست و با غمان انباز

فراز عشق مرا در نشیبی افکندست

که باز می نشناسم نشیب را ز فراز

دلا چه داری انده به شاد کامی زی

بتاب غم چه گدازی به ناز و لهو گزار

اگر سپهر بگردد ز حال خود تو مگرد

وگر زمانه نسازد تو با زمانه بساز

کسی چه دارد غم کش بود خداوندی

بسان خسرو محمود شاه بنده نواز

خدایگان جهان سیف دولت آنکه برو

در سعادت شد بر جهان دولت باز

بسوخت خانه ظلم و بکند خانه کفر

برید بیخ نیاز و درید جامه آز

کند چو گرم کند باره عقاب صفت

عقاب مرگی گردد سنان او پرواز

برند بی شک هر روز خسروان بزرگ

به پیش خانه او چون به پیش کعبه نماز

گذشت سوی حجاز آفتاب کینه او

از آن همیشه بود تافته زمین حجاز

به خواب دیدست اهواز تیغ او زان رو

ز تب تهی نبود هیچ بقعه اهواز

ندید یارد دشمن سپاه او را روی

از آنکه بر وی کوته شود بقای دراز

کجا تواند دیدن گوزن طلعت شیر

چگونه یارد دیدن کوزن چهره باز

خدایگانا شادی فزای و رامش کن

نبید بستان از دست دلبران طراز

مباد زین ده خالی خجسته مجلس تو

همیشه تا به جهان در حقیقتست و مجاز

ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو

ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز

به شاد کامی در عز بیکرانه بزی

به کامرانی در ملک جاودانه بتاز

 
 
 
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

تو را بشارت باد ای خدایگان عجم

به جاه کسری و ملک قباد و دولت جم

پیام داد مرا دولت خجسته به تو

که ای دو دیده و جان شهنشه اعظم

تو را بشارت دادم به ملک هفت اقلیم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]