گنجور

 
صائب تبریزی

دل شکسته به قرب خدای راهبرست

که شیشه چون شکند در دکان شیشه گرست

صفای آب روان بیشتر ز استاده است

چه نعمتی است که عمر عزیز در گذرست

ز دست کوته خود ناامید چون باشم؟

که جای بهله کوتاه دست بر کمرست

شبی است همچو شب زلف او دراز مرا

که آفتاب قیامت ستاره سحرست

زنان سوخته رزقش همیشه آماده است

چو لاله هر که درین باغ آتشین جگرست

تو آن نه ای که به دوری ز دیده دور شوی

که روزگار جوانی همیشه در نظرست

شعور، آینه دار هزار تفرقه است

خوشا کسی که ز وضع زمانه بیخبرست

شراب لعل به اندازه صرف کن زنهار

که خون زیاده چو گردید رزق نیشترست

ز حسن بیش بود بهره دوربینان را

گل نچیده دوامش ز چیده بیشترست

ز خار تشنه جگر نگذرند صائب خشک

که پای آبله پایان عشق دیده ورست

 
 
 
عنصری

خدایگانا امشب نشاط ساز بدانک

پدرش ز آهن بودست و مادرش حجرست

بصورت شجری و ز خفچه او را برگ

که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجرست

زبانه‌هاش چو شمشیر های زر اندود

[...]

ابوسعید ابوالخیر

هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست

خطر گرفت اگرچه حقیر و بی‌خطرست

وطواط

خدایگانا ، تیغ تو صورت ظفرست

دل کریم تو گنج بدایع هنرست

فضایل تو بجسم خرد درون جانست

شمایل تو بچشم کرم درون بصرست

کف تو کان مکارم شدست در گیتی

[...]

انوری

زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرست

ازاین زمانهٔ دون برگذر که بر گذرست

به حل و عقد جهان را زمانه‌ایست دگر

که پیشکار قضا و مدبر قدرست

کف کفایت و رای صواب صدر اجل

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

به نرد باختن اندر بلا و درد سرست

ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست

صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی

که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست

به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه