گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین

بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین

ای محمد گر قیامت می‌برآری سر ز خاک

سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

نازنینان حرم را خون خلق بی‌دریغ

ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین

زینهار از دور گیتی، و انقلاب روزگار

در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین

دیده بردار ای که دیدی شوکت باب‌الحرم

قیصران روم سر بر خاک و خاقانان چین

خون فرزندان عم مصطفی شد ریخته

هم بر آن خاکی که سلطانان نهادندی جبین

وه که گر بر خون آن پاکان فرود آید مگس

تا قیامت در دهانش تلخ گردد انگبین

بعد از این آسایش از دنیا نشاید چشم داشت

قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین

دجله خونابست ازین پس گر نهد سر در نشیب

خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجین

روی دریا در هم آمد زین حدیث هولناک

می‌توان دانست بر رویش ز موج افتاده چین

گریه بیهودست و بیحاصل بود شستن به آب

آدمی را حسرت از دل و اسب را داغ از سرین

نوحه لایق نیست بر خاک شهیدان زانکه هست

کمترین دولت مر ایشان را بهشت برترین

لیکن از روی مسلمانی و کوی مرحمت

مهربان را دل بسوزد بر فراق نازنین

باش تا فردا که بینی روز داد و رستخیز

وز لحد با زخم خون‌آلوده برخیزد دفین

بر زمین خاک قدمشان توتیای چشم بود

روز محشر خونشان گلگونهٔ حوران عین

قالب مجروح اگر در خاک و خون غلطد چه باک

روح پاک اندر جوار لطف رب‌العالمین

تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهاد

کاسمان گاهی به مهرست ای برادر گه به کین

چرخ گردان بر زمین گویی دو سنگ آسیاست

در میان هر دو روز و شب دل مردم طحین

زور بازوی شجاعت برنتابد با اجل

چون قضا آمد نماند قوت رای رزین

تیغ هندی برنیاید روز پیکار از نیام

شیرمردی را که باشد مرگ پنهان در کمین

تجربت بی‌فایده است آنجا که برگردید بخت

حمله آوردن چه سود آن را که در گردید زین

کرکسانند از پی مردار دنیا جنگجوی

ای برادر گر خردمندی چو سیمرغان نشین

ملک دنیا را چه قیمت حاجت اینست از خدای

گو نگه دارد به ما بر ملک ایمان و یقین

یارب این رکن مسلمانی به امن‌آباد دار

در پناه شاه عادل پیشوای ملک و دین

خسرو صاحبقران غوث زمان بوبکر سعد

آنکه اخلاقش پسندیدست و اوصافش گزین

مصلحت بود اختیار رای روشن‌بین او

با زبردستان سخن گفتن نشاید جز به لین

لاجرم در بر و بحرش داعیان دولتند

کای هزاران آفرین بر جانت از جان آفرین

روزگارت با سعادت باد و سعدت پایدار

رایتت منصور و بختت بار و اقبالت معین

 
 
 
کسایی

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

[...]

فرخی سیستانی

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین

کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه

چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین

سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی

[...]

منوچهری

حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین

داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین

شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفت‌جفت

ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین

حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست

[...]

قطران تبریزی

گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین

بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین

بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان

کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین

ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند

[...]

مسعود سعد سلمان

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه