لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
همام تبریزی

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش

خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش

عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش

عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش

ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان

چون بخندد مه خوبان بنگر دندانش

غنچه بر خنده خود خنده زند وقت سحر

گر ببیند نمک آن دو لب خندانش

هر رهی را که در او پای نهی پایانی‌ست

جز ره دوست که پیدا نبود پایانش

همه دانند که هر طایفه ورزد کیشی

کیش من آن که شود جان و دلم قربانش

خاک پایش چو منی را نرسد می‌کوشم

که رسد چشم مرا گرد سم یکرانش

هستی خویش نهادم همه در وجه رخش

گفت کآسان نفروشم ندهم ارزانش

شد خیال سر زلفت سبب کفر همام

روی بنمای که تا تازه شود ایمانش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

صاحبا، عمر عزیز است غنیمت دانش

گوی خیری که توانی ببر از میدانش

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر

حاصل آن است که دایم نبود دورانش

آن خدای است تعالی، ملک الملک قدیم

[...]

ابن یمین

حبذا شهر علائیه و شهرستانش

خرما نزهت باغ خوش و باغستانش

این نه شهریست بهشتیست پر از ناز و نعیم

خازنی نیست سزاوارتر از رضوانش

قهرمان وی اگر سوی فلک حکم کند

[...]

خواجوی کرمانی

گرچه تنگست دلم چون دهن خندانش

دل فراخست در آن سنبل سرگردانش

هر کجا می رود اندر دل ویران منست

گنج لطفست از آن جای بُود ویرانش

برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی

[...]

سیف فرغانی

حبذا عرصهٔ ملکی که تویی سلطانش

ملک گردد چو بهشت ار تو شوی رضوانش

در همه مملکت امروز سلیمانی نیست

کآدمی را نبود دردسر از دیوانش

ای که در مملکت قیصر و خاقان شاهی

[...]

صائب تبریزی

شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش

چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش

شهسواری که منم گردره جولانش

آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش

برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه