این نه دردیست که بی دوست بود درمانش
خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش
عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش
عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش
ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان
چون بخندد مه خوبان بنگر دندانش
غنچه بر خنده خود خنده زند وقت سحر
گر ببیند نمک آن دو لب خندانش
هر رهی را که در او پای نهی پایانیست
جز ره دوست که پیدا نبود پایانش
همه دانند که هر طایفه ورزد کیشی
کیش من آن که شود جان و دلم قربانش
خاک پایش چو منی را نرسد میکوشم
که رسد چشم مرا گرد سم یکرانش
هستی خویش نهادم همه در وجه رخش
گفت کآسان نفروشم ندهم ارزانش
شد خیال سر زلفت سبب کفر همام
روی بنمای که تا تازه شود ایمانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و شوق عمیق عاشقانه است. شاعر میگوید که بدون دوست، هیچ درمانی برای درد وجود ندارد و برعکس، عشق او را به کارهایی وادار میکند که خلاف عقل است. او به زیبایی محبوبش اشاره میکند و از عشقش سخن میگوید که چطور همهٔ وجودش را به وصال او وامیدارد. شاعر در نهایت از خویشتن میگوید که همهچیزش را برای محبوبش میبازد و خواهان نمایان شدن روی اوست تا ایمانش تازه شود. این شعر در اصل به جدایی، عشق و نیازی عمیق به محبوب اشاره دارد.
هوش مصنوعی: این مشکل دردناکی نیست که بدون وجود دوست بتوان برایش راه حلی پیدا کرد. خوشا به حال کسی که از محبت و وجود محبوب بهرهمند شده است.
هوش مصنوعی: عقل به تو نصیحت میکند که جانت را به خاطر او در خطر نینداز، اما عشق با صدای بلند میگوید که به حرف او گوش نده.
هوش مصنوعی: ای منجم، از ماه و ستارهها نگاه خود را بردار، زیرا وقتی که لبخند بزند، زیبایی دندانهایش را میبینی.
هوش مصنوعی: در زمان صبح، غنچهای که در حال شکفتن است، به خاطر شادی و زیبایی لبهای خندان کسی که به او نگاه میکند، خود نیز میخندد.
هوش مصنوعی: هر راهی که انتخاب کنی، آخر و پایان مشخصی دارد، اما راه دوست پایان مشخصی ندارد و دائماً ادامه دارد.
هوش مصنوعی: همه میدانند که هر گروهی طرفدار اعتقادات خاص خود هستند، اما من آن کسی را عاشقانه دوست دارم که جان و قلبم را فدای او کنم.
هوش مصنوعی: من تلاش میکنم که چشمانم به گرد و غبار پای او بیفتد، زیرا خاک پای او به من نمیرسد.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را در برابر زیبایی چهرهات قرار دادم و گفتم که هیچگاه آن را نخواهم فروخت و هرگز حاضر نیستم آن را به راحتی از دست بدهم.
هوش مصنوعی: خود را در خیال زیبایی موهایت غرق کردهام، حتی باعث شده که مایهی بیایمانیام شود. حالا به من نشان بده که چقدر میتوانی جذاب باشی تا ایمانم دوباره زنده شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صاحبا، عمر عزیز است غنیمت دانش
گوی خیری که توانی ببر از میدانش
چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر
حاصل آن است که دایم نبود دورانش
آن خدای است تعالی، ملک الملک قدیم
[...]
حبذا شهر علائیه و شهرستانش
خرما نزهت باغ خوش و باغستانش
این نه شهریست بهشتیست پر از ناز و نعیم
خازنی نیست سزاوارتر از رضوانش
قهرمان وی اگر سوی فلک حکم کند
[...]
گرچه تنگست دلم چون دهن خندانش
دل فراخست در آن سنبل سرگردانش
هر کجا می رود اندر دل ویران منست
گنج لطفست از آن جای بُود ویرانش
برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی
[...]
حبذا عرصهٔ ملکی که تویی سلطانش
ملک گردد چو بهشت ار تو شوی رضوانش
در همه مملکت امروز سلیمانی نیست
کآدمی را نبود دردسر از دیوانش
ای که در مملکت قیصر و خاقان شاهی
[...]
شوختر می شود ازخواب گران، مژگانش
چون فلاخن که کند سنگ سبک جولانش
شهسواری که منم گردره جولانش
آفتاب ازمژه جاروب کند میدانش
برگ آسایش ازین خاک سیه کاسه مجو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.