گنجور

 
سعدی

ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو

واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو

درویش و پادشاه ندانم درین زمان

الا به زیر سایهٔ همچون همای تو

نوشین روان و حاتم طایی که بوده‌اند

هرگز نبوده‌اند به عدل و سخای تو

منشور در نواحی و مشهور در جهان

آوازهٔ تعبد و خوف و رجای تو

اسلام در امان و ضمان سالمتست

از یمن همت و قدم پارسای تو

گر آسمان بداند قدر تو بر زمین

در چشم آفتاب کشد خاک پای تو

خلق از جزای خیر تو کردن مقصرند

پروردگار خلق تواند جزای تو

شکر مسافران که به آفاق می‌رود

گر بر فلک رسد نرسد در عطای تو

تیغ مبارزان نکند در دیار خصم

چندان اثر که همت کشور گشای تو

بدبخت نیست در همه عالم به اتفاق

الا کسی که روی بتابد ز رای تو

ای در بقای عمر تو خیر جهانیان

باقی مباد هر که نخواهد بقای تو

خاص از برای مصلحت عام دیرسال

بنشین که مثل تو ننشیند به جای تو

آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد

تا سعدی از خدای بخواهد برای تو

تا آفتاب می‌رود و صبح می‌دمد

عاید به خیر باد صباح و مسای تو

یارب رضای او تو برآور به فضل خویش

کو روز و شب نمی‌طلبد جز رضای تو