هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود باخبر است
آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس
آدمی خوی شود ور نه همان جانور است
شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ
بده ای دوست که مستسقی از آن تشنهتر است
من خود از عشق لبت فهم سخن مینکنم
هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است
ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست
خصم آنم که میان من و تیغت سپر است
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست
ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و رابطهای عمیق و پیچیده صحبت میکند. شاعر میگوید که عشق و شهوات انسانی متفاوت هستند و تنها کسانی که واقعاً در آتش عشق سوزانده نشدهاند، نمیتوانند عمق این احساس را درک کنند. او تأکید میکند که شناخت واقعی عشق از طریق تجربهاش حاصل میشود و تنها دیدن ظواهر نمیتواند نشاندهنده حقیقت باشد. همچنین، عشق و وابستگی به معشوق را به بندهایی تشبیه میکند که هرچند ممکن است انسان را محصور کنند، اما در واقع بسیار ارزشمندند. در نهایت، شاعر ابراز میکند که هیچ مخالفتی با عشق ندارد و در تلاش است تا عشق را با تمام تلخیها و شیرینیهایش بپذیرد.
هرکسی را نمی توان در شمار روشن بینان جهان قرار داد زیرا عشق بازی چیزیست و خودبینی و خود پسندی چیزی دیگر.
هر چشمی که سیاهی و سپیدی دارد یا قادر است میان سپیدی و سیاهی تمایز قایل شود. چشم نیست و بصیرت ندارد. [ بصر: چشم / تضاد: سیاه ، سپید ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هرکسی که تحمل سوختن ندارد و به نزدیکی آتش عشق می رود باید به او گفت که چنین نکند زیرا پرواز کردن دشمن اولیه پروانه است و پروانه از پرواز به دور آتش است که می سوزد. { به آن کس که طاقت سوختن در آتش عشق را ندارد، بگو که به عشق نزدیک نشود. زیرا عشق سوزانندهٔ عاشق است، همچنانکه پرِ پروانه که او را به شمع نزدیک می کند. سبب سوختن پروانه می شود. ( در حقیقت عشق که عاشق را به معشوق نزدیک می کند، سبب سوختن عاشق هم می شود. ) [ تشبیه: عشق به آتش (اضافهٔ تشبیهی) / جناس زاید: پروانه ، پر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
اگر من از درد دوری دوست ناله کنم قطعا انسان صادقی نیستم زیرا کسی که هنوز از خود خبر داشته باشد و درد را حس کند عاشق دوست نیست. { اگر من از دست دوست شِکوه سر دهم . دمی که برمی آورم صادقانه نیست. زیرا در آن صورت از خود خبر دارم و در برابر دوست، خود را به چیزی گرفته ام و هر کس از وجود خویش خبری دارد، از دوست بی خبر است. ( شرط باخبری از دوست بی خبری از خود است. ) [ کنایه: صادق بودن نَفَس (درست بودن سخن) / تضاد: خبر نداشتن، با خبر بودن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
آنکه ظاهر آدمی دارد اگر امیال نفسانی را رها کند سیرت آدمی می یابد وگرنه او جانوری بیش نیست فقط به ظاهر و صورت شبیه آدمی ست.
برای کسی که واقعا تشنه است فرقی نمی کند که از دست آرام جانش شربت تلخ بگیرد یا شربت شیرین بنابراین آن شربت هر چه هست ای دوست آن را به من بده. { شربتی که از دست معشوق دلآرام داده شود، چه تلخ و چه شیرین فرقی نمی کند. ای دوست! آن را بیاور که این بیمار آب طلب تشنه تر از آن است که به تلخ و شیرینی نوشیدنی بیندیشد. [ مستسقی = مبتلا به بیماری استسقا ، که آن نام مرضی است که بیمار آبِ بسیار خواهد و هرچه آب می نوشد عطشش برطرف نمی گردد و سرانجام به سبب کثرت شرب در می گذرد /تضاد: شیرین، تلخ / تناسب: مستسقی، تشنه. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
آنچنان بر لب های زیبای تو عاشقم که حتی اگر سخنان بسیار تلخی خطاب به من از میان دو لبت خارج شود باز هم مانند شکر برای من شیرین است. { من چنان به لبانت عاشقم که اصلاََ به سخنانی که از آنها برمی آید توجّهی ندارم و آنها را نمی فهمم. بنابراین هر سخنی که تلخ تر از آن وجود نداشته باشد، اگر تو آن را بگویی، برای من چونان شکر شیرین است. [ تضاد : تلخ ،شکر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
اگر من را با شمشیر بزنی باز هم دشمنی میان من و تو وجود نخواهد داشت بلکه دشمنی من با کسی ست که جلوی ضربات شمشیر تو به من را بگیرد. { اگر مرا با شمشیر بزنی، با تو دشمنی ندارم. بلکه دشمن کسی هستم که میان من و شمشیر تو قرار می گیرد و مثل سپری نمی گذارد شمشیر تو به من اصابت نماید. [ خصمی: خصومت و دشمنی/ تناسب: تیغ ، سپر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی }
من هرگز از طنابی که با آن من را بسته ای خود را خلاص نخواهم کرد ریسمانی که با آن پای مرا بسته ای چون به دست تو بسته شده است برای من حکم تاجی ست که بر سر من گذاشته ای.
حتی اگر به سعدی ظلم و جفا بکنی دست از دامن دوست بر نخواهد داشت نمی توان به بهانه اینکه دریا خطرناک است به شکار مروارید نرفت. { دست سعدی با جفایی که تو بر او روا می داری، از دامنت جدا نخواهد شد. مگر می توان به دلیل خطرناک بودن دریا از مروارید چشم پوشید؟ [ گسلیدن: جدا شدن / لؤلؤ: مروارید ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی. }
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۱
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
صائب این آن غزل حضرت سعدی است که گفت
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما
بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند
زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
اینک آن روی مبارک که سزای نظر است
مه چه باشد که ز خورشید بسی خوبتر است
روح پاک است مصور شده از بهر نظر
ور نه این حسن نه اندازه روی بشر است
سخنت آب حیات است و نفس مشک و عبیر
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.