عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است
مُهر مِهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجر است
چه توان گفت در لطافت دوست
هر چه گویم از آن لطیفتر است
آن که منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است
هر کسی گو به حال خود باشید
ای برادر که حال ما دگر است
تو که در خواب بودهای همه شب
چه نصیبت ز بلبل سحر است
آدمی را که جان معنی نیست
در حقیقت درخت بیثمر است
ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است
برگ تر خشک میشود به زمان
برگ چشمان ما همیشه تر است
جان شیرین فدای صحبت یار
شرم دارم که نیک مختصر است
این قدر دون قدر اوست ولیک
حد امکان ما همین قدر است
پرده بر خود نمیتوان پوشید
ای برادر که عشق پرده در است
سعدی از بارگاه قربت دوست
تا خبر یافتهست بیخبر است
ما سر اینک نهادهایم به طوع
تا خداوندگار را چه سر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هر چه خواهیکنیکه حکم تراست
زآنکه حکمت ورای چون و چراست
تا زمین زیر گنبد خضراست
بی جهانیان جهان نیاید راست
طفل اشکم مدام در نظر است
چه توان کرد؟ پارهٔ جگر است
میرود یار و مدعی از پی
خوب و زشت زمانه در گذر است
نیکویی کن شها که در عالم
نام شاهان به نیکویی سمر است
یک صحیفه ز نام نیک ترا
بهتر از صد خزانه گهر است
هیچ نعمت چو زندگانی نیست
به خوشی نزد هر که جا نور است
منم آن کسی که زندگانی من
بی تو از روز مرگ تلخ تر است
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.