گنجور

 
سعدی

ندانم از من خسته‌جگر چه می‌خواهی؟

دلم به غمزه ربودی، دگر چه می‌خواهی؟

اگر تو بر دلِ آشفتگان ببخشایی

ز روزگارِ من آشفته‌تر چه می‌خواهی؟

به هرزه عمرِ من اندر سرِ هوای تو شد

جفا ز حد بگذشت ای پسر! چه می‌خواهی؟

ز دیده و سرِ من آن چه اختیارِ تو است

به دیده هر چه تو گویی، به سر چه می‌خواهی؟

شنیده‌ام که تو را التماسِ شعرِ رهی‌ست

تو کآن شهد و نباتی، شکر چه می‌خواهی؟

به عمری از رخِ خوبِ تو برده‌ام نظری

کنون غرامتِ آن یک نظر چه می‌خواهی؟

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را

وی آن کند که تو گویی، دگر چه می‌خواهی؟

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل ۶۳۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۶۳۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
آشفتهٔ شیرازی

تو ای دو دیده بگو کز جگر چه می‌خواهی

تمام خون شد و آمد دگر چه می‌خواهی

ز هجر دیده یعقوب بستی ای یوسف

دگر ز جان پدر ای پسر چه می‌خواهی

ز مصر قند چه خواهی و شکر از اهواز

[...]

ترکی شیرازی

چه خواهی از دل من، ای عجوزهٔ دنیا!

طلاق گفتمت از من دگر چه می‌خواهی

مرا که نیست خبر از جحیز و زینت تو

دگر ز جان من بی خبر، چه می‌خواهی

صامت بروجردی

به گوی ظالم از این دربه در چه می‌خواهی

از این ستمزده خون جگر چه می‌خواهی

رهی معیری

دگر ز جان من ای سیم‌بر چه می‌خواهی؟

ربوده‌ای دل زارم دگر چه می‌خواهی؟

مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم

ز صید طایر بی بال و پر چه می‌خواهی؟

اثر ز ناله خونین‌دلان گریزان است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه