ندانم از من خستهجگر چه میخواهی
دلم به غمزه ربودی، دگر چه میخواهی؟
اگر تو بر دلِ آشفتگان ببخشایی
ز روزگارِ من آشفتهتر چه میخواهی؟
به هرزه عمرِ من اندر سرِ هوای تو شد
جفا ز حد بگذشت ای پسر! چه میخواهی؟
ز دیده و سرِ من آن چه اختیارِ تو است
به دیده هر چه تو گویی، به سر چه میخواهی؟
شنیدهام که تو را التماسِ شعرِ رهیست
تو کان شهد و نباتی، شکر چه میخواهی؟
به عمری از رخِ خوبِ تو بردهام نظری
کنون غرامتِ آن یک نظر چه میخواهی؟
دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی، دگر چه میخواهی؟