گنجور

 
سعدی

ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی

سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی

روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر

گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی

گر مرا عشقت به سختی کشت سهل است این قدر

کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی

در چکانیدی قلم بر نامه دلسوز من

گر امید صلح باری در جوابت دیدمی

راستی خواهی سر از من تافتن بودی صواب

گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی

آه اگر وقتی چو گل در بوستان یا چون سمن

در گلستان یا چو نیلوفر در آبت دیدمی

ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون هلال

اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی

از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب

کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی

سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک

گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی

این تمنایم به بیداری میسر کی شود

کاشکی خوابم گرفتی تا به خوابت دیدمی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۶۰۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۶۰۱ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فروغی بسطامی

وه که گر یک شب پس از عمری به خوابت دیدمی

آن هم از بخت سیه گرم عتابت دیدمی

خون ناحق کشتگانت را غرامت دادمی

تیغ بر دست ار به فردای حسابت دیدمی

من که مستم دایم از یاد لب میگون تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه