گنجور

 
سعدی

ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته

رخساره زمین چو تو خالی نیافته

تابنده‌تر ز روی تو ماهی ندیده چرخ

خوشتر ز ابروی تو هلالی نیافته

بر دور عارض تو نظر کرده آفتاب

خود را لطافتی و جمالی نیافته

چرخ مشعبد از رخ تو دلفریبتر

در زیر هفت پرده خیالی نیافته

خود را به زیر چنگل شاهین عشق تو

عنقای صبر من پر و بالی نیافته

تا کی ز درد عشق تو نالد روان من

روزی به لطف از تو مثالی نیافته

افتاده در زبان خلایق حدیث من

با تو به یک حدیث مجالی نیافته

زایل شود هر آن چه به کلی کمال یافت

عمرم زوال یافت کمالی نیافته

گلبرگ عیش من به چه امید بشکفد

از بوستان وصل شمالی نیافته

سعدی هزار جامه به روزی قبا کند

یک مهربانی از تو به سالی نیافته

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۴۹۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۹۲ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
آشفتهٔ شیرازی

گلزار عشق چون تو نهالی نیافته

رخسار حسن همچو تو خالی نیافته

جز ابروان به روی تو هرگز منجمی

بر آفتاب بدر هلالی نیافته

چندی حکیم نقطه موهوم جست و باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه