گنجور

 
سعدی

هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او

بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او

باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا

غالیه‌ای بساز از آن طره مشکبوی او

هر کس از او به قدر خویش آرزویی همی‌کنند

همت ما نمی‌کند زو به جز آرزوی او

من به کمند او درم او به مراد خویشتن

گر نرود به طبع من من بروم به خوی او

دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع

دیده به سوی دیگری دارم و دل به سوی او

دامن من به دست او روز قیامت اوفتد

عمر به نقد می‌رود در سر گفت و گوی او

سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن

روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او

 
 
 
غزل ۴۸۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۸۲ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او

عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او

سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها

توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او

توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی

[...]

شمس مغربی

هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او

بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او

پرتو مهر روی او تا نشود دلیل جان

جان نکند عزیمت دیدن مهر روی او

دل کششی نمیکند هیچ مرا به سوی او

[...]

قائم مقام فراهانی

هر که بخویشتن رود ره نبرد بسوی او

دیده ما نیاورد طاقت حسن روی او

آشفتهٔ شیرازی

تا نکنم به پیش کس شکوه ز تند خوی او

عذر اقامه میکند حسن بهانه‌جوی او

عشق تو را سمندرم باغ گل است اخگرم

طالب آتش از چه رو شکوه کند ز خوی او

بلبل باغ هر سحر گوید با دو چشم تر

[...]

رضاقلی خان هدایت

هیچکسی به خویشتن ره نبرد به سوی او

بلکه به پایِ او رود هرکه رود به کوی او

تا که ازو نبد طلب طالب او کسی نشد

این همه جستجوی ما هست ز جست و جوی او

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه