گنجور

 
سعدی

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند

که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم

بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب

که نه در بادیه خار مغیلان بودم

زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال

ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم

به تولای تو در آتش محنت چو خلیل

گوییا در چمن لاله و ریحان بودم

تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح

همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۳۷۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۷۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

سعدی

همین شعر » بیت ۱

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

مشاهدهٔ ۱ نقل قول دیگر در همین شعر
سعدی

عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

شاکر نعمت و پرورده احسان بودم

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند

بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم

خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

مدتی بود که دور از در جانان بودم

دور از آن روح ران صورت بیجان بودم

صرف شد عمر درازم همه در ظلمت هجر

خضر وش در طلب چشمه حیوان بودم

زلفش ار سلسله برپای دلم ننهادی

[...]

نیر تبریزی

بسکه در صورت زیبای تو حیران بودم

غافل از شیوۀ بدعهدی خوبان بودم

جیحون یزدی

گفت ای کز غم هجر تو بزندان بودم

همه گر مرحله پیمای بیابان بودم

«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم »

«تا برفتی زبرم صورت بیجان بودم»

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه