آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند
که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب
که نه در بادیه خار مغیلان بودم
زنده میکرد مرا دم به دم امید وصال
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این میگفت
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و دردناک خود به خاطر جدایی از معشوق سخن میگوید. او به شدت مشتاق و پریشان است و با رفتن معشوق، زندگیاش بیمعنا و خالی میشود. در غیاب او، امید به وصال و یاد او، به شدت اذیتش میکند و شبها در گلزار بدون خواب میگذرانند. شاعر همچنین به یادآوری میکند که حتی در سختیها و مشکلات همواره در فکر معشوق بوده و از دوری او رنج میبرد. او به این موضوع اشاره میکند که همه وعدههای معشوق شکسته شده و او هنوز بر سر پیمان خود ایستاده است. در مجموع، شعر احساس عمیق جدایی، عشق و وفاداری را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو آمدی، من چقدر انتظار و اشتیاق داشتم و در حالتی آشفته بودم، اما نماندی و رفتی، و بعد از رفتنت احساس کردم که مانند یک وجود بیجان شدم.
هوش مصنوعی: من هرگز از یاد تو غافل نمیشوم، حتی اگر خاموش بمانم، چون در فکر ویژگیهای تو حیران و متحیرم.
هوش مصنوعی: در دنیای بدون تو، یک شب در میان گلها نبودم، چون که در بیابان خاری از مغیلان را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: هر لحظه با امید رسیدن به تو زنده بودم، وگرنه دور از دید تو به شدت دچار دلتنگی شده بودم.
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو، من در مشکلات مانند حضرت ابراهیم در آتش هستم، اما احساس میکنم که در باغی پر از گل و ریحان زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: من تا دم صبح منتظر بودم تا صدای مرغ سحر را بشنوم، امید داشتم که یک بار دیگر بوی تو را حس کنم.
هوش مصنوعی: سعدی از سختی جدایی تو هر روز میگفت که تو عهد خود را شکستی و من همچنان بر سر پیمان خود ایستاده بودم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
همین شعر » بیت ۱
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بیجان بودم
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم
شاکر نعمت و پرورده احسان بودم
چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم
خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد
[...]
مدتی بود که دور از در جانان بودم
دور از آن روح ران صورت بیجان بودم
صرف شد عمر درازم همه در ظلمت هجر
خضر وش در طلب چشمه حیوان بودم
زلفش ار سلسله برپای دلم ننهادی
[...]
بسکه در صورت زیبای تو حیران بودم
غافل از شیوۀ بدعهدی خوبان بودم
گفت ای کز غم هجر تو بزندان بودم
همه گر مرحله پیمای بیابان بودم
«آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم »
«تا برفتی زبرم صورت بیجان بودم»
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.